x تبلیغات
متن

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

 یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد. پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمایی شد. مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند. تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست؟ آیا به تازگی به شما ارث رسیده است؟ زن در پاسخ گفت خیر، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است، پس انداز کرده ام. پیرزن ادامه داد و از آنجایی که این کار برای من به عادت بدل شده است، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید! مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول؟ زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است. مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد. روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت. پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد. مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد. وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد. مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید، با تعجب از پیرزن علت را جویا شد. پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند.

 

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

 در سال 1968 مسابقات المپيك در شهر مكزيكوسيتي برگزار شد. در آن سال مسابقه دوي ماراتن يكي از شگفت انگيزترين مسابقات دو در جهان بود. دوي ماراتن در تمام المپيك ها مورد توجه همگان است و مدال طلايش گل سرسبد مدال هاي المپيك. اين مسابقه به طور مستقيم در هر 5 قاره جهان پخش مي شود.

 كيلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزديكي با هم داشتند. نفس هاي آنها به شماره افتاده بود، زيرا آن ها 42 كيلومتر و 195 متر مسافت را دويده بودند. دوندگان همچنان با گام هاي بلند و منظم پيش مي رفتند. چقدر اين استقامت زيبا بود ...

 هر بيننده اي دلش مي خواست كه اين اندازه استقامت و توان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طي كردند و يكي پس از ديگري وارد استاديوم شدند. استاديوم مملو از تماشاچي بود و جمعيت با وارد شدن دوندگان، شروع به تشويق كردند. رقابت نفس گير شده بود و دونده شماره ... چند قدمي جلوتر از بقيه بود. دونده ها تلاش مي كردند تا زودتر به خط پايان برسند و بالاخره دونده شماره ... نوار خط پايان را پاره كرد...

استاديوم سراپا تشويق شد. فلاش دوربين هاي خبرنگاران لحظه اي امان نمي داد و دونده هاي بعدي يكي يكي از خط پايان گذشتند و بعضي هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پايان چند قدم جلوتر از شدت خستگي روي زمين ولو شدند.

 اسامي و زمان هاي به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد. نفر اول با زمان دو ساعت و ... در همين حال دوندگان ديگر از راه رسيدند و از خط پايان گذشتند...

 در طول مسابقه دوربين ها بارها نفراتي را نشان داد كه دويدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسير مسابقه بيرون آمدند. به نظر مي رسيد كه آخرين نفر هم از خط پايان رد شده است. داوران و مسوولين برگزاري مي روند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پايان را جمع آوري كنند. جمعيت هم آرام آرام استاديوم را ترك مي كنند. اما...

بلند گوي استاديوم به داوران اعلام ميكند كه خط پايان را ترك نكنند. گزارش رسيده كه هنوز يك دونده ديگر باقي مانده. همه سر جاي خود برمي گردند و انتظار رسيدن نفر آخر را مي كشند. دوربين هاي مستقر در طول جاده تصوير او را به استاديوم مخابره ميكنند.

از روي شماره پيراهن او اسم او را مي يابند « جان استفن آكواري » است دونده سياه پوست اهل تانزانيا، كه ظاهرا برايش مشكلي پيش آمده، لنگ مي زد و پايش بانداژ شده بود. 20 كيلومتر تا خط پايان فاصله داشت و احتمال اين كه از ادامه مسير منصرف شود زياد بود. نفس نفس مي زد. احساس درد در چهره اش نمايان بود. لنگ لنگان و آرام مي آمد ولي دست بردار نبود. چند لحظه مكث كرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را مي گيرند تا از ادامه مسابقه منصرفش كنند ولي او با دست آنها را كنار مي زند و به راه خود ادامه مي دهد.

 داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پايان محل مسابقه را ترك كنند. جمعيت هم همان طور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتايج ترك نمي كند. جان هنوز مسير مسابقه را ترك نكرده و با جديت مسير را ادامه مي دهد. خبرنگاران بخش هاي مختلف وارد استاديوم شده اند و جمعيت هم به جاي اينكه كم شود زيادتر مي شود ...

 جان استفن با دست هاي گره كرده و دندان هاي به هم فشرده و لنگ لنگان، اما استوار، همچنان به حركت خود به سوي خط پايان ادامه مي دهد او هنوز چند كيلومتري با خط پايان فاصله دارد آيا او مي تواند مسير را به پايان برساند؟ خورشيد در مكزيكوسيتي غروب مي كند و هوا رو به تاريكي مي رود.

بعد از گذشت مدتي طولاني، آخرين شركت كننده دوي ماراتن به استاديوم نزديك مي شود، با ورود او به استاديوم جمعيت از جا برمي خيزد. چند نفر در گوشه اي از استاديوم شروع به تشويق مي كنند و بعد انگار از آن نقطه موجي از كف زدن حركت مي كند و تمام استاديوم را فرا مي گيرد. نمي دانيد چه غوغايي برپا مي شود.

 40 يا 50 متر بيشتر تا خط پايان نمانده او نفس زنان مي ايستد و خم مي شود و دستش را روي ساق پاهايش مي گذارد، پلك هايش را فشار مي دهد نفس مي گيرد و دوباره با سرعت بيشتري شروع به حركت مي كند. شدت كف زدن جمعيت لحظه به لحظه بيشتر مي شود. خبرنگاران در خط پايان تجمع كرده اند. وقتي نفرات اول از خط پايان گذشتند، استاديوم اينقدر شور و هيجان نداشت. نزديك و نزديك تر ميشود و از خط پايان مي گذرد. خبرنگاران، به سوي او هجوم مي برند نور پي در پي فلاش ها استاديوم را روشن كرده است؛ انگار نه انگار كه ديگر شب شده بود. مربيان حوله اي بر دوشش مي اندازند. او كه ديگر توان ايستادن ندارد، مي افتد ...

 آن شب مكزيكوسيتي و شايد تمام جهان از شوق حماسه جان، تا صبح نخوابيد. جهانيان از او درس بزرگي آموختند و آن اصالت حركت، مستقل از نتيجه بود. او يك لحظه به اين فكر نكرد كه نفر آخر است. به اين فكر نكرد كه براي پيشگيري از تحمل نگاه تحقيرآميز ديگران به خاطر آخر بودن ميدان را خالي كند. او تصميم گرفته بود كه اين مسير را طي كند، اصالت تصميم او و استقامتش در اجراي تصميمش باعث شد تا جهانيان به ارزش جديدي توجه كنند ارزشي كه احترامي تحسين برانگيز به دنبال داشت.

 فرداي مسابقه مشخص شد كه جان از همان شروع مسابقه به زمين خورده و به شدت آسيب ديده است. او در پاسخگويي به سوال خبرنگاري كه پرسيده بود، چرا با آن وضع و در حالي كه نفر آخر بوديد از ادامه مسابقه منصرف نشديد؟ ابتدا فقط گفت: براي شما قابل درك نيست و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد: مردم كشورم مرا 5000 مايل تا مكزيكوسيتي نفرستاده اند كه فقط مسابقه را شروع كنم، مرا فرستاده اند كه آن را به پايان برسانم.

 داستان « جان استفن آكواري » از آن پس در ميان تمام ورزشكاران سينه به سينه نقل شد.

حالا آيا يادتان هست كه نفر اول برنده مدال طلاي همان مسابقه چه كسي بود ؟!!

يک اراده قوي بر همه چيز حتي بر زمان غالب مي آيد.

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

  

مردي در يك خانه‌ي كوچك، با باغچه‌اي بزرگ و بسيار زيبا زندگي مي‌كرد. او چند سال پيش در اثر يك تصادف، بينايي خود را از دست داده بود و همه‌ي اوقات فراغتش را در آن باغچه به سر مي‌برد. گياهان را آب مي‌داد، به چمن‌ها مي‌رسيد و رزها را هرس مي‌كردباغچه در بهار، تابستان و پاييز، منظره‌اي دل‌انگيز داشت و سرشار از رنگ‌هاي شاد بود.

روزي، شخصي كه ماجراي باغبان كور را شنيده بود، به ديدار او آمد. از باغبان پرسيد : «خواهش مي‌كنم، به من بگوييد چرا اين كار را مي‌كنيد؟ آن گونه كه شنيده‌ام، شما اصلاً قادر به ديدن نيستيد».

«بله، من كاملاً نابينا هستم!»

«پس چرا اين همه براي باغچه‌ي خود زحمت مي‌كشيد؟ شما كه قادر به تشخيص رنگ‌ها نيستيد، پس چه بهره‌اي از اين همه گل‌هاي رنگارنگ مي‌بريد؟»

باغبان كور به پرچين باغچه تكيه داد و لبخندزنان به مرد غريبه گفت:

«خب، من دلايل خوبي براي اين كار خود دارم. من همواره از باغباني خوشم مي‌آمد. به نظرم مي‌رسد كه دست كشيدن از اين كار به سبب نابينايي، دليل قانع‌كننده‌اي نيستالبته نمي‌توانم ببينم كه چه گياهاني در باغچه‌ام مي‌رويند؛ ولي هنوز مي‌توانم آنها را لمس و احساس كنم. من نمي‌توانم رنگ‌ها را از هم تشخيص دهم، ولي مي‌توانم عطر گل‌هايي را كه مي‌كارم، ببويم و دليل ديگر من، شما هستيد».

«چرا من؟ شما كه اصلاً مرا نمي‌شناسيد!»

« البته من شما را نمي‌شناسم، ولي گاهي اوقات، شخصي چون شما از اينجا رد مي‌شود و كنار باغچه‌ي من مي‌ايستد. اگر اين تكه زمين، باغچه‌اي بدون گياه و خشك بود، ديدن منظره‌ي آن براي شما خوشايند نبود. به نظر من نبايد از انجام كاري به اين سبب چشم‌پوشي كنيم كه در نگاه نخست، سود چنداني براي خود ما ندارد؛ در صورتي كه ممكن است كمك ناچيزي به ديگران بكند».

مرد به فكر فرو رفت و گفت: «من از اين زاويه به موضوع نگاه نكرده بودم».

باغبان پير لبخندزنان به سخن خود ادامه داد:

«به علاوه مردم از اينجا رد مي‌شوند و با ديدن باغچه‌ي من، احساس شادي مي‌كنند؛ مي‌ايستند و كمي با من سخن مي‌گويند. درست مانند شما؛ اين كار براي يك انسان نابينا ارزش زيادي دارد».

 

برگرفته از كتاب

لش لايتنر، نوربرت؛ بال‌هايي براي پرواز؛ برگردان مهشيد مير معزي؛ چاپ نخست؛ تهران: انتشارات نگاه؛ 1387

 

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

 یکی از روزها،  پادشاهی سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند. از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را  برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند. همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند

وزرا از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند !!





وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد 



اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود 



و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد، کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود ...



روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هر کدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند … !!!

.

.

.

حالا شما کیسه خود را چگونه پر می کنید …؟!!

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

  

 

 

کشيش سوار هواپيما شد. کنفرانسي تازه به پايان رسيده بود و او ميرفت تا در کنفرانس ديگري شرکت کند؛ ميرفت تا خلق خدا را هدايت کند و به سوي خدا بخواند و به رحمت الهي اميدوار سازد. در جاي خويش قرار گرفت.  اندکي گذشت، ابري آسمان را پوشانده بود، اما زياد جدي به نظر نميرسيد. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودي شروع خواهد شد.

 

هواپيما از زمين برخاست. اندکي بعد، مسافران کمربندها را گشودند تا کمي بياسايند.  پاسي گذشت. همه به گفتگو مشغول؛ کشيش در درياي انديشه غوطه‌ور که در جمع بعد چهها بايد گفت و چگونه بر مردم تأثير بايد گذاشت. ناگاه، چراغ بالاي سرش روشن شد: «کمربندها را ببنديد!»  همه با اکراه کمربندها را بستند؛ اما زياد موضوع را جدي نگرفتند.  اندکي بعد، صداي ظريفي از بلندگو به گوش رسيد، «از دادن نوشابه فعلاً معذوريم؛ طوفان در پيش است».

 

موجي از نگراني به دلها راه يافت، اما همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثري ظاهر نشد، گويي همه مي‌کوشيدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمي گذشت و صداي ظريف ديگربار بلند شد، «با پوزش فعلاً غذا داده نمي‌شود؛ طوفان در راه است و شدت دارد». نگراني، چون دريايي که بادي سهمگين به آن يورش برده باشد، از درون دل ها به چهره‌ها راه يافت و آثارش اندک اندک نمايان شد.

 

طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشيد، نعره رعد برخاست  و صداي موتورهاي هواپيما را در غرش خود محو و نابود ساخت؛ کشيش نيک نگريست؛ بعضي دستها به دعا برداشته شد؛ اما سکوتي مرگبار بر تمام هواپيما سايه افکنده بود؛ طولي نکشيد که هواپيما همانند چوبپنبه بر روي دريايي خروشان بالا رفت و ديگر بار فرود افتاد، گويي هم‌اکنون به زمين برخورد ميکند و از هم متلاشي ميگردد. کشيش نيز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که براي گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هيچ باقي نماند؛ گويي حبابي بود که به نوک خارک ترکيده بود؛ پنداري خود کشيش هم به آنچه که مي‌خواست بگويد ايماني نداشت. سعي کرد اضطراب را از خود برهاند؛ اما سودي نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسيدن به مقصد و از خويش پرسان که آيا از اين سفر جان به سلامت به در خواهند برد؟!

 

نگاهي به ديگران انداخت؛ نبود کسي که نگران نباشد و به گونهاي دست به دامن خدا نشده باشد.

ناگاه نگاهش به دخترکي افتاد خردسال؛ آرام و بيصدا نشسته بود و کتابش را مي‌خواند؛ يک پايش را جمع کرده، زير خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنياي او راه نداشت؛ آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود.

 

گاهي  چشمانش را ميبست، و سپس ميگشود و ديگربار به خواندن ادامه ميداد. پاهايش را دراز کرد، اندکي خود را کش و قوس داد، گويي ميخواهد خستگي سفر را از تن براند؛ ديگربار به خواندن کتاب پرداخت؛ آرامشي زيبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود.

 

هواپيما زير ضربات طوفان مبارزه ميکرد، گويي طوفان مشتهاي گره کرده ی خود را به بدنه هواپيما ميکوفت، يا ميخواست مسافران را که مشتاق زمين سفت و محکمي در زير پاي بودند، بترساند.  هواپيما را چون توپي به بالا پرتاب ميکرد و ديگربار فرود ميآورد.  اما اين همه در آن دخترک خردسال هيچ تأثيري نداشت، گويي در گهواره نشسته و آرام تکان ميخورد و در آن آرامش بيمانند به خواندن کتابش ادامه ميداد

 

کشيش ابداً نميتوانست باور کند؛ در جايي که هيچيک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه ميتوانست چنين ساکن و خاموش بماند و آرامش خويش حفظ کند بالاخره هواپيما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسيد، فرود آمد.

 

مسافران، گويي با فرار از هواپيما از طوفان ميگريزند، شتابان هواپيما را ترک کردند، اما کشيش همچنان بر جاي خويش نشست.  او ميخواست راز اين آرامش را بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک.  کشيش به او نزديک شد و از طوفان سخن گفت و هواپيما که چون توپي روي امواج حرکت مي‌کرد.

سپس از آرامش او پرسيد و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهي نبود آنگاه که همه هراسان بودند…؟!

 

دخترک به سادگي جواب داد : چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه ميبرد؛ اطمينان داشتم که هيچ نخواهد شد و او مرا در ميان اين طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بوديم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهري است.

جواب دخترک گويي آب سردي بود بر بدن کشيش؛ سخن از اطمينان گفتن و خود به آن ايمان داشتن؛ اين است راز آرامش و فراغت از اضطراب!!

 

 

نکته ها :خيلي از اوقات انواع طوفان ها ما را احاطه ميکند و به مبارزه ميطلبد. طوفانهاي ذهني، مالي، خانوادگي، و بسياري انواع ديگر که آسمان زندگي ما را تيره و تار ميسازد و هواپيماي حيات ما را دستخوش حرکات غير ارادي ميسازد، آنچنان که هيچ ارادهاي از خود نداريم و نميتوانيم کوچکترين تغييري در جهت حرکت طوفانها بدهيم.همه اينگونه اوقات را تجربه کردهايم؛ بياييد صادق باشيم و صادقانه اعتراف کنيم که در اين مواقع روي زمين سفت و محکم بودن به مراتب آسانتر از آن است که روي هوا، در پهنه آسمان تيره و تار، به اين سوي و آن سوي پرتاب شويم، اما، به خاطر داشته باشيم، که پدر ما در آسمان است و خلباني هواپيما را به عهده دارد و با دست‌هاي آزموده و ماهر خويش آن را در پهنه بيکران زندگي هدايت ميکند.او ما را به منزل خواهد رساند؛ او مقصد ما را نيک ميداند و هواپيماي زندگي ما را از طوفانها خواهد رهانيد و به سرمنزل مقصود خواهد رساند. پس نگران نباشيد و فقط به او اطمينان داشته باشيد

گردآوری داستان کوتاه آموزنده_1

 جنگ جهانی اول همچون یک بیماری وحشتناک، تمام دنیا رو فرا گرفته بود. در میدان نبرد، یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.

مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟ دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی.

 

حرف های مافوق اثری نداشت و سرباز به نجات دوستش رفت. به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند.

افسر مافوق به سراغ آن ها رفت. سربازی را که در باتلاق افتاده بود، معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت: من به تو گفتم که ارزشش را نداشت. دوستت مرده است! خودت را هم بیهوده زخمی و خسته کردی.

سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت.

افسر با حالت تعجب نگاه کرد و پرسید: منظورت چیه که ارزشش را داشت؟

سرباز جواب داد: زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت، احساس رضایت قلبی می کنم.

او گفت: «جیم .... من می دونستم که تو به کمک من می آیی»

 

 

40 نکته ی بسیار مهم در خصوص اختلال خواب در کودکان

 1

 
نزدیک به 30 درصد از کودکان ممکن است دچار اختلال خواب در طول زندگی خود باشند
 
2
 
در حالی که اختلالات خواب درجات مختلفی دارد، بیشتر آن ها را می توان درمان کرد.
 
3
 
یکی از مهم ترین کلیدهای درک چگونگی شناسایی مشکلات خواب در کودکان، این است که آن ها با توجه به سن شان به چقدر خواب نیاز دارند.
 
4
 
هفته 1تا4 :نوزادان حدود 16 تا 17 ساعت در روزانه می خوابند و 1 تا 3 ساعت بیدارند.
 
 
برای مطالعه متن کامل کلیک کنید
 
 
 

16 حدیث گران سنگ در باب مهربانی

 ***

الإمام عليّ عليه‏السلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ : يَجِبُ عَلَيكَ أن تُشفِقَ عَلى وَلَدِكَ أكثَرَ مِن إشفاقِهِ عَلَيكَ .
امام على عليه‏السلام ـ در حكمت‏هاى منسوب به ايشان ـ : بر تو واجب است كه به فرزندت بيش از مهربانى‏اش به تو ، مهربانى كنى 
***
المستدرك على الصحيحين عن أبي موسى الأشعري :إنَّ رَسول اللّه ِ صلى الله عليه و آله قال : لَن تُؤمِنوا حَتّى تَحابّوا . أفَلا أدُلُّكُم عَلى ما تَحابّوا عَلَيهِ ؟ قالوا : بَلى يا رَسول اللّه ِ . قالَ : أفشُوا السَّلامَ بَينَكُم تَحابّوا ، وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لا تَدخُلُوا الجَنَّةَ حَتّى تَراحَموا . قالوا : يا رَسول اللّه ِ ، كُلُّنا رَحيمٌ . قالَ : إنَّهُ لَيسَ بِرَحمَةِ أحَدِكُم ، ولكِن رَحمَةِ العامَّةِ ، رحمَةِ العامَّةِ!
المستدرك على الصحيحين ـ به نقل از ابو موسى اشعرى ـ : پيامبر خدا فرمود : «هرگز ايمان نخواهيد آورد ، مگر آن كه يكديگر را دوست بداريد . آيا شما را به چيزى راه نمايى كنم كه بر اساس آن ، يكديگر را دوست بداريد؟» . گفتند : آرى ، اى پيامبر خدا ! فرمود : «ميان خودتان سلام كردن را رواج دهيد تا يكديگر را دوست بداريد . سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، وارد بهشت نخواهيد شد ، مگر اين كه به يكديگر مهربانى كنيد» . گفتند : اى پيامبر خدا! همه ما مهربان هستيم . فرمود: «مقصود، مهربانى شخص شما [به كسانى خاص] نيست ؛ بلكه مهربانى به همگان است ، مهربانى به همگان!» 
***
عنه صلى الله عليه و آله :التَّوَدُّدُ إلَى النّاسِ نِصفُ العَقلِ.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مهربانى با مردم ، نيمى از خردمندى است 
***
عنه عليه السلام :التَّلَطُّفُ مِفتاحُ الرِّزقِ .
امام على عليه السلام: لطف (مهربانى)، كليد روزى است
***
عنه عليه السلام :تَواصَلوا و تَبارُّوا و تَراحَموا و تَعاطَفوا .
امام صادق عليه السلام : با همديگر پيوستگى و نيكوكارى و مهربانى و مهر ورزى داشته باشيد
***
عنه عليه السلام :بِبَذلِ الرحمَةِ تُستَنزَلُ الرحمَةُ .
امام على عليه السلام : با مهربانى به ديگران است كه رحمت [خدا] فرود مى آيد 
***
عنه عليه السلام :الرِّفقُ مِفتاحُ الصوابِ ، و شِيمَةُ ذَوِي الألبابِ .
امام على عليه السلام : ملايمت و مهربانى ، كليد درستى و خوى خردمندان است 
***
رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله : إنَّ المُسلِمَينِ إذَا التَقَيا وتَبَسَّما بِلُطفٍ وتُؤَدَةٍ ، تَناثَرت خَطاياهُما بَينَ أيديهِما .
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله : دو مسلمان كه با تبسّم و مهربانى و درنگ با هم ملاقات كنند ، گناهانشان پيش رويشان فرو مى‏ريزد 
***
عنه عليه السلام :كُن كَالطَّبيبِ الرَّفيقِ الَّذي يَضَعُ الدَّواءَ بِحَيثُ يَنفَعُ .
امام على عليه السلام : چونان طبيب مهربانى باش كه دوا را آن جا مى نهد كه سود مى بخشد
***
الإمام عليّ عليه السلام :بِرّوا أيتامَكُم ، وواسوا فُقَراءَكُم ، وَارفَقوا بِضُعَفائِكُم .
امام على عليه السلام : به يتيمانتان نيكى كنيد ، نسبت به نيازمندانتان مواسات نماييد ، و با ناتوانانتان مُدارا (مهربانى) كنيد 
***
عنه صلى الله عليه و آله :إذا أرادَ اللّهُ بأهلِ بيتٍ خَيرا أدخَلَ علَيهِم بابَ رِفقٍ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هرگاه خداوند خير خانواده اى را بخواهد باب ملايمت و مهربانى را به روى آنان بگشايد 
***
عنه عليه‏السلام : أشعِر قَلبَكَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِيَّةِ ، وَ المَحَبَّةَ لَهُم ، وَ اللُّطفَ بِهِم .
امام على عليه‏السلام : براى قلب خود ، لباسى از مهربانى به مردم و لطف و رحمت بر آنان تهيه كن! 
***
عنه عليه السلام :الكريمُ يَلينُ إذا استُعطِفَ، و اللَّئيمُ يَقسُو إذا اُلطِفَ .
امام على عليه السلام : شخص بزرگوار هر گاه به او مهربانى و محبّت شود نرم مى شود، ولى فرومايه هر گاه با او به نرمى و ملاطفت رفتار شود سخت مى شود
***
رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :اِرحَمُوا عَزيزا ذَلَّ ، و غَنِيّا افتَقَرَ ، و عالِما ضاعَ في زمانِ جُهّالٍ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : به عزيزى كه خوار گشته و توانگرى كه تهيدست شده و دانشمندى كه در روزگار نادانان تباه گرديده است ، رحم و مهربانى كنيد 
***
عنه عليه السلام :رَأَيتُ جَميعَ البِرِّ ، فَلَم أرَ بِرّا أفضَلَ مِنَ الرَّحمَةِ وَالشَّفَقَةِ .
امام على عليه السلام : همه نيكى ها را ديدم ؛ امّا نيكى اى برتر از مهربانى و دلسوزى نديدم
***
عنه عليه السلام :اِتَّقُوا اللّهَ ، وكونوا إخوَةً بَرَرَةً ، مُتَحابّينَ فِي اللّهِ ، مُتَواصِلينَ مُتَراحِمينَ .
امام صادق عليه السلام : از خدا پروا كنيد ، برادرانى نيكوكار باشيد و به خاطر خدا با يكديگر دوستى ، پيوند و مهربانى داشته باشيد
***






گردآوری
ابوالقاسم کریمی

24 حدیث گرانبها درباره مسلمانان واقعی

 1 عنه صلى الله عليه و آله :لا تُرَوِّعُوا المُسلِمَ ؛ فَإِنَّ رَوعَةَ المُسلِمِ ظُلمٌ عَظيمٌ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مسلمان را دچار وحشت نكنيد كه ترساندن مسلمان ، ستمى بزرگ است

 
 
 
2 رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : كونوا عِبادَ اللّه‏ِ إخوانا ، المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ ؛ لا يَظلِمُهُ ، و لا يَخذُلُهُ ، ولا يُحَقِّرُهُ . رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : اى بندگان خدا ! برادر باشيد . مسلمان ، برادر مسلمان است ، به او ستم نمى‏كند ، او را وا نمى‏گذارد و او را تحقير نمى‏كند
 
 
 
3 عنه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ ، لا يَمنَعُهُ الماعونَ . رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : مسلمان ، برادرِ مسلمان است و لوازم ضرورى زندگى را از او دريغ نمى‏دارد
 
 
 
4 عنه صلى الله عليه و آله :المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ ؛ لا يَمنَعُهُ الماعونَ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مسلمان برادر مسلمان است و از نيكى به او خوددارى نمى كند
 
 
 
5 عنه صلى الله عليه و آله :المُسلمُ أخُو المُسلِم ، لا يَظلِمُهُ ولا يَشتُمُهُ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مسلمان ، برادر مسلمان است ، به او ستم نمى كند و ناسزايش نمى گويد
 
 
 
6 عنه صلى الله عليه و آله :المُسلمُ أخُو المُسلمِ ، لا يَخُونُهُ ولا يَكذِبُهُ ولا يَخذُلُهُ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مسلمان ، برادر مسلمان است ؛ به او خيانت نمى كند ، به او دروغ نمى گويد و او را تنها و بى ياور نمى گذارد
 
 
 
7 عنه صلى الله عليه و آله :أفضَلُ الصَّدَقةِ أن يَتَعَلَّمَ المَرءُ المُسلمُ عِلما ثُمّ يُعَلِّمَهُ أخاهُ المُسلمَ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : برترين صدقه، اين است كه شخص مسلمان ، علمى بياموزد و سپس آن را به برادر مسلمان خود ياد دهد
 
 
 
8 عنه صلى الله عليه و آله :لا تُرَوِّعُوا المُسلِمَ ؛ فَإِنَّ رَوعَةَ المُسلِمِ ظُلمٌ عَظيمٌ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مسلمان را دچار وحشت نكنيد كه ترساندن مسلمان ، ستمى بزرگ است
 
 
 
9 عنه صلى الله عليه و آله :المُسلِمُ أخُو المُسلِمِ ؛ لا يَظلِمُهُ ، و لا يُسلِمُهُ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مسلمان ، برادرِ مسلمان است ؛ نه به او ستم مى كند و نه او را تسليم [مشكلات ]مى نمايد
 
 
 
10 عنه صلى الله عليه و آله :المُسلِمُ مِرآةُ المُسلِمِ ، فَإِذا رَأى بِهِ شَيئا فَيَأخُذُهُ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مسلمان ، آينه مسلمان است . پس هر گاه در او چيزى ديد ، آن را بر مى دارد
 
 
 
11 عنه صلى الله عليه و آله :لا يَحِلُّ لِامرِئٍ مُسلمٍ أن يَأخُذَ مالَ أخِيهِ بغَيرِ حَقِّهِ ؛ وذلكَ لِما حَرَّمَ اللّه ُ عَزَّوجلَّ مالَ المُسلمِ علَى المُسلمِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : بر هيچ مسلمانى روا نيست كه مال برادرش را به ناحق بگيرد؛ زيرا خداوند عز و جل مال مسلمان را بر مسلمان، حرام كرده است
 
 
 
12 عنه عليه السلام :المُصلِحُ ليسَ بكاذِبٍ . امام صادق عليه السلام : اصلاح دهنده [ميان مردم مسلمان]، دروغگو به شمار نمى آيد
 
 
 
13 رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :مِن إجلالِ اللّهِ إجلالُ ذي الشَّيبَةِ المُسلمِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : احترام نهادن به مسلمان سالخورده ، احترام به خداوند است
 
 
 
14 عنه عليه السلام :أعظَمُ الخَطايا اقتِطاعُ مالِ امرِئٍ مسلمٍ بغَيرِ حقٍّ . امام على عليه السلام : بزرگترين گناه ، به ناحق خوردن مال مسلمان است
 
 
 
15 رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :هَجرُ المُسلِمِ أخاهُ كَسَفكِ دَمِهِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : قهر كردن مسلمان با برادرش، مانند ريختن خون اوست
 
 
 
16 الإمام الصادق عليه السلام :ما رَأَيتُ شَيئا هُوَ أضَرُّ في دينِ المُسلِمِ مِنَ الشُّحِّ . امام صادق عليه السلام : من براى دين مسلمان ، چيزى زيانبارتر از بخل نديده ام
 
 
 
17 رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :قِتالُ المسلمِ أخاهُ كُفرٌ ، و سِبابُهُ فُسوقٌ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : جنگيدن مسلمان با برادر خود كفر است، و دشنام دادن به او فسق
 
 
 
18 رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :التّاجرُ الأمينُ الصَّدوقُ المسلِمُ معَ الشّهداءِ يَومَ القيامةِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : تاجر درستكار، راستگو و مسلمان ، در قيامت با شهيدان است
 
 
 
19 رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :إنَّ أوَّلَ شيءٍ يُرفَعُ مِن هذهِ الاُمّةِ الأمانَةُ و الخُشوعُ ، حتّى لا تَكادُ تَرى خاشِعا . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : نخستين چيزى كه از ميان اين امت رخت بر مى بندد، امانتدارى و خشوع است، چندان كه تقريبا مسلمان خاشعى نمى يابى
 
 
 
20 عنه عليه السلام :مَن كانَ في حاجَةِ أخيهِ المؤمنِ المسلمِ كانَ اللّهُ في حاجَتِهِ ما كانَ في حاجَةِ أخيهِ . امام صادق عليه السلام : كسى كه به فكر برآوردن نياز برادر مؤمن مسلمان خود باشد، تا زمانى كه در فكر نياز او باشد، خداوند در كار نياز وى باشد
 
 
 
21 الإمامُ عليٌّ عليه السلام :رَوِّضوا أنفُسَكُم على الأخْلاقِ الحَسَنَةِ ؛ فإنّ العَبدَ المُسلِمَ يَبلُغُ بحُسْنِ خُلقِهِ دَرجَةَ الصّائمِ القائمِ . امام على عليه السلام : نفْسهاى خود را بر اخلاق نيكو تمرين دهيد ؛ زيرا كه بنده مسلمان، با حُسنِ خُلقِ خود به درجه روزه گيرِ شب زنده دار مى رسد
 
 
 
22 عنه صلى الله عليه و آله :لا ضَرَرَ و لا إضرارَ في الإسلامِ، فَالإسلامُ يَزيدُ المُسلمَ خَيرا و لا يَزِيدُهُ شَرّا . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : در اسلام ضرر و زيان زدن به ديگران ممنوع است ؛ زيرا اسلام بر خير مسلمان مى افزايد و شرّى به او نمى رساند
 
 
 
23 عنه عليه‏السلام: ما عُبِدَ اللّه‏ُ بِشَيءٍ أحَبَّ إلَى اللّه‏ِ مِن إدخالِ السُّرورِ عَلَى المُؤمِنِ . امام باقر عليه‏السلام : خداوند به چيزى كه نزدش محبوب‏تر از شادمان ساختن مسلمان باشد ، پرستيده نشده است
 
 
 
24 عنه صلى الله عليه و آله :مَن أصبَحَ لا يَهتَمُّ بِاُمُورِ المُسلمينَ فَلَيسَ بِمُسلمٍ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هركه صبح كند و به فكر گرفتاريهاى مسلمانان نباشد ، مسلمان نيست
 
.
 
.
 
.
 
.
 
گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین)
 
چهارشنبه - ۱۵ اسفند ۱۳۹۷

40 حدیث گرانبها در خصوص دشمن و دشمنی

 1 عنه عليه السلام :مَن نامَ لَم يُنَمْ عَنهُ . امام على عليه السلام : هركه از دشمن خود غافل باشد، دشمن از او غافل نباشد

 
 
 
2 رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أعدى عَدوِّكَ نَفسُكَ الَّتي بَينَ جَنبَيكَ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : دشمن ترين دشمن تو، نفْسى است كه ميان دو پهلويت قرار دارد
 
 
 
3 عنه عليه ‏السلام ـ في الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ : كُن لِلعَدُوِّ المُكاتِمِ أشَدُّ حَذَرا مِنكَ لِلعَدُوِّ المُبارِزِ . امام على عليه ‏السلام ـ در حكمت‏هاى منسوب به ايشان ـ : از دشمن پنهانكارْ بيشتر برحذر باش تا دشمنِ به ميدان آمده
 
 
 
4 عنه عليه السلام :غالِبِ الهَوى مُغالَبَةَ الخَصمِ خَصمَهُ ، و حارِبْهُ مُحارَبَةَ العَدُوِّ عَدُوَّهُ . امام على عليه السلام : بر هوس چنان چيره جويى كن كه حريف براى چيره آمدن بر طرف مقابلش مى كند و با آن چنان بجنگ، كه دشمن با دشمن خود مى جنگد
 
 
 
5 عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ أبغَضَ الرِّجالِ إلَى اللّهِ الأَلَدُّ الخَصِمُ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : دشمن ترينِ كسان در نزد خدا ، دشمنِ كينه توزِ ستيزه گر است
 
 
 
6 رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أشرارُ النّاسِ مَن يُبغِضُ المُؤمِنينَ وتُبغِضُهُ قُلوبُهُم ، المَشّاؤونَ بِالنَّميمَةِ ، المُفَرِّقونَ بَينَ الأَحِبَّةِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : بدترينِ مردمان ، كسى است كه مؤمنان را دشمن بدارد و دل هاى مؤمنان هم او را دشمن بدارند ؛ سخن چينانِ جدايى انداز ميان دوستان
 
 
 
7 عنه عليه السلام :أعدَى عَدُوٍّ لِلمَرءِ غَضَبُهُ و شَهوَتُهُ ، فَمَن مَلَكَهُما عَلَت درجَتُهُ ، و بَلَغَ غايَتَهُ . امام على عليه السلام : دشمن ترين دشمن آدمى، خشم و شهوت اوست. پس هر كه بر اين دو مسلّط شود، درجه اش بالا رود و به هدفش برسد
 
 
 
8 الإمام علي عليه السلام :أصدِقاؤُكَ ثَلاثَةٌ وأعداؤُكَ ثَلاثَةٌ ، فَأَصدِقاؤُكَ : صَديقُكَ ، وصَديقُ صَديقِكَ ، وَعَدُوُّ عَدُوِّكَ . وأعداؤُكَ : عَدُوُّكَ ، وعَدُوُّ صَديقِكَ ، وصَديقُ عَدُوِّكَ . امام على عليه السلام : دوستان تو سه گروه اند و دشمنان تو نيز سه گروه . دوستان تو عبارت اند از : دوست تو ، دوستِ دوست تو ، و دشمنِ دشمن تو . و دشمنان تو عبارت اند از : دشمن تو ، دشمنِ دوست تو ، و دوست دشمن تو
 
 
 
9 عنه عليه السلام :إنَّ اللّهَ يُبغِضُ الشُّهرَتَينِ : شُهرَةَ اللِّباسِ و شُهرَةَ الصَّلاةِ . امام صادق عليه السلام : خداوند دو شهرت را دشمن مى دارد : شهرت لباس و شهرت نماز
 
 
 
10 عنه عليه السلام :عَدُوٌّ عاقِلٌ خَيرٌ مِن صَدِيقٍ أحمَقَ . امام على عليه السلام : دشمن دانا، بهتر از دوست نادان است
 
 
 
11 عنه عليه السلام :الأخذُ على العَدُوِّ بِالفَضلِ أحَدُ الظَّفَرَينِ . امام على عليه السلام : رفتار بزرگوارانه با دشمن ، يكى از دو پيروزى است
 
 
 
12 إنّ اللّهَ يُحبُّ الوَجهَ الطَّلقَ ، ويُبغِضُ الوَجهَ الباسِرَ . خداوند گشاده رو را دوست و تروشروى را دشمن مى دارد
 
 
 
13 لا تَكُن وَليّا للّهِ في العلانيةِ عَدوّا لَهُ في السِّرِّ. در آشكار دوست خدا و در نهان دشمن او مباش
 
 
 
14 الإمامُ الباقرُ عليه السلام :إنَّ اللّهَ يُبغِضُ الفاحِشَ المُتَفَحِّشَ . امام باقر عليه السلام : خداوند شخص ناسزا گوى بد دهن را دشمن دارد
 
 
 
15 الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :الجَهلُ خَصْمٌ . امام عسكرى عليه السلام : نادانى دشمن [انسان ]است
 
 
 
16 عنه عليه السلام :كُنْ بِعَدُوِّكَ العاقِلِ أوْثَقَ منكَ بِصَديقِكَ الجاهِلِ . امام على عليه السلام : به دشمن داناى خود بيشتر اطمينان داشته باش تا به دوست نادانت
 
 
 
17 عنه عليه السلام :اِتَّقوا مَن تُبغِضُهُ قُلوبُكُم . امام على عليه السلام : از آن كه دل هايتان او را دشمن مى دارد ، بپرهيزيد
 
 
 
18 الإمام الكاظم عليه السلام :إنَّ اللّهَ ـ جَلَّ و عَزَّ ـ يُبغِضُ العَبدَ النَوّامَ الفارِغَ . امام كاظم عليه السلام : خداوند عز و جل بنده پُرخواب و بيكار را دشمن مى دارد
 
 
 
19 عنه عليه السلام :العاقِلُ عَدُوُّ لَذَّتِهِ ، الجاهِلُ عَبدُ شَهوَتِهِ . امام على عليه السلام : خردمند، دشمن خوشى هاى خويش است و نادان، بنده شهوت خويش
 
 
 
20 عنه عليه السلام :الهَوى عَدُوُّ العَقلِ . امام على عليه السلام : هواى نفس ، دشمن خرد است
 
 
 
21 عنه عليه السلام :إنَّ الإِعجابَ ضِدُّ الصَّوابِ وآفَةُ الأَلبابِ . امام على عليه السلام : خودپسندى، دشمن درستى و آفت خردهاست
 
 
 
22 رسول اللّه صلى الله عليه و آله :صَديقُ كُلِّ امرِىً?عَقلُهُ ، وعَدُوُّهُ جَهلُهُ . پيامبر صلى الله عليه و آله : دوست هر انسانى خِرَد اوست و دشمن او نادانى اش
 
 
 
23 عنه عليه السلام :الجَهلُ أنكى عَدُوٍّ . امام على عليه السلام : نادانى ، كشنده ترين دشمن است
 
 
 
24 أضعَفُ الأَعداءِ كَيدًا مَن أظهَرَ عَداوَتَهُ . آن دشمنى ضعيف ترين نيرنگ را دارد كه دشمنى اش را آشكار كرده است
 
 
 
25 عنه صلى الله عليه و آله :مَن مَقَتَ نَفسَهُ دُونَ مَقتِ النّاسِ آمَنَهُ اللّهُ مِن فَزَعِ يَومِ القِيامَةِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس به جاى دشمنى با مردم، با نفْس خود دشمنى ورزد، خداوند او را از هراس روز قيامت ايمن دارد
 
 
 
26 عنه عليه السلام :رَأسُ الجَهلِ مُعاداةُ الناسِ . امام على عليه السلام : اوج نادانى ، دشمنى با مردم است
 
 
 
27 لقمان ـ لإبنه ـ :يا بُنِيَّ ، صاحِب مِئَةً وَلا تُعادِ واحِداً . لقمان ـ به پسرش ـ : پسركم ! با صد نفر دوست شو و با يك نفر هم دشمنى مكن
 
 
 
28 عنه عليه السلام :ثَمَرَةُ العُجبِ البَغضاءُ . امام على عليه السلام : ميوه خودپسندى و غرور، دشمنى و كينه توزى است
 
 
 
29 عنه عليه السلام :مَن زَرَعَ العُدوانَ حَصَدَ الخُسرانَ . امام على عليه السلام : هركه تخم دشمنى بكارد، زيان درو كند
 
 
 
30 عنه عليه السلام :مَن حارَبَ الناسَ حُرِبَ . امام على عليه السلام : آن كه با مردم بستيزد ، با او دشمنى شود
 
 
 
31 عنه عليه السلام :مَن أظهَرَ عَداوَتَهُ قَلَّ كَيدُهُ . امام على عليه السلام : آن كه دشمنى اش را آشكار كند ، نيرنگش كم شود
 
 
 
32 الإمامُ عليٌّ عليه السلام :عَداوَةُ الأقارِبِ أمَرُّ مِن لَسعِ العَقارِبِ . امام على عليه السلام : دشمنى نزديكان، گزنده تر از نيش عقربهاست
 
 
 
33 عنه عليه ‏السلام : لا تُظهِرِ العَداوَةَ لِمَن لا سُلطانَ لَكَ عَلَيهِ . امام على عليه ‏السلام : با كسى كه بر او قدرت ندارى ، دشمنى را آشكار مساز
 
 
 
34 عنه عليه‏السلام : والاكَ مَن لَم يُعادِكَ . امام على عليه‏السلام : آن كه با تو دشمنى نكند ، با تو دوستى كرده است .
 
 
 
35 الإمام عليّ عليه السلام :لا تُغالوا بِمُهورِ النِّساءِ ، فَتَكونَ عَداوَةً . امام على عليه السلام : در مهريه هاى زنان ، زياده روى نكنيد ؛ چون مايه دشمنى مى شود
 
 
 
36 عنه عليه السلام :العادَةُ عَدُوٌّ مُتَمَلِّكٌ . امام على عليه السلام : عادت، دشمنى است كه انسان را در تملّك خود دارد
 
 
 
37 عنه عليه السلام :عادَةُ الأشرارِ مُعاداةُ الأخيارِ . امام على عليه السلام : عادت بدان، دشمنى كردن با نيكان است
 
 
 
38 عنه عليه السلام :أربَعَةُ أشياءَ القَليلُ مِنها كَثيرٌ : النّارُ ، وَ العَداوَةُ ، وَ الفَقرُ ، وَ المَرَضُ . امام صادق عليه السلام : چهار چيزند كه اندكشان هم بسيار است ؛ آتش ، دشمنى ، فقر ، و بيمارى
 
 
 
39 الإمام الباقر عليه السلام :لا عَقلَ كَمُخالَفَةِ الهَوى . امام على عليه السلام : هيچ خردمندى يى، به اندازه دشمنى با هواى نفس نيست
 
 
 
40 عنه عليه السلام :لا تَأمَن عَدُوّا وإن شَكَرَ . امام على عليه السلام : از هيچ دشمنى ايمن مباش ، گرچه سپاس گويد
 
.
 
.
 
.
 
گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین)
 
چهارشنبه - ۸ اسفند ۱۳۹۷
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد