x تبلیغات
ابوالقاسم کریمی

شعر برگ زرد/ابوالقاسم کریمی 2

 

 

گلی در پنجه ی شبهای سردم
اسیر سیلی سنگین دردم
به لبخند لبم غم غنچه کرده
به ظاهر سبز و در دل برگ زردم
........................................

شعر باور کارون/ابوالقاسم کریمی

 

 
 

تبر بازوی جنگل را بریده


بیابان جان هامون را خریده


طلوع منطق سیمانی سد


به مرز باور کارون رسیده


.................................


ابوالقاسم کریمی فرزند زمین

شعر هوای سبز/ابوالقاسم کریمی

 

 

خزان در دفتر شعرم خزیده

 

لب خندان من را غم خریده

 

هوای سرد فردا های تاریک

 

به باغ سبز ایمانم رسیده

شعر درخت آرزو/ابوالقاسم کریمی

 

زمین  در پنجه ی شب های سرد است


زمان  باروت بی رحم نبرد است


دلت را خوش نکن به باد و باران


درخت آرزو بی حال و زرد است

 

 

شعر دل انسان/ابوالقاسم کریمی

 

 
 

در این شَهر کویری ابر خسته

 

کنارِ ماه پاییزی نشسته


گرفته غم گلوی نازکش را


نمیدانم دلش را کی ، شکسته

شعر کشتی شکسته/ابوالقاسم کریمی

 

شبیه کشتی در هم شکسته

قطار زندگی از هم گسسته

غروب زخمی فصل زمستان

به دوش خسته ی کارون نشسته

 
 

شعر دل انسان/ابوالقاسم کریمی

 photo_2018-03-21_04-02-26.jpg

دل انسان به حرص و کینه چرکین


کویر آلوده و دریاچه غمگین


مصیبت ها به دوشش دارد آن کس


که میخواهد جهان را بهتر از این

 

شعر کاسه ی خون / ابوالقاسم کریمی

 

 

زمین در کاسه ای از خون گرفتار

 

بشر در پنجه ی بی رحم اجبار


ورق های کتاب سرخ تاریخ


نگین خوش تراش دستِ تکرار

 

شعر گوال اشک/ابوالقاسم کریمی

 

 

 
 

خدا، افتاده در گودال اشکم

 

همه خندان و من دنبال اشکم

 

تن ِ زخمی و خستم را بپوشان


هوا سرد است و من پامال اشکم

 

شعر هوای دلگیر/ابوالقاسم کریمی

 

 

هوا دلگیر و مردم ، مردم آزار

 

دروغ و دزدی و بیکاری بسیار


جوانی یک چراغ نیمه سوز است


که میسوزد در این تالار غم بار

 

دل یوسف وش/ابوالقاسم کریمی

 

 

کسی که عمر او در بند آه است

 

گذشته حال و فردایش سیاه است

 

او می فهمد دل یوسف وش من

 

چرا افتاده و در قعر چاه است

 

شعر لبخند شکسته/ابوالقاسم کریمی

 

 

گل زیبای لبخندم شکسته

 

 می آید غم به سویم دسته دسته

 

اگر قلب شکسته می خری تو

 

خداوندا دل من هم شکسته

 

شعر دوام گل/ابوالقاسم کریمی

 

 
 

زمین سرد و سپیده در زمستان

 

وَ باران هم ، شدیده در زمستان


جوان ، تو لایق شادی و عیشی


دوام گل ، بعیدِ در زمستان

 

شعر شادی/ابوالقاسم کریمی

 

 

اگه دنیا ، به دستانش تفنگه

 

دل دریایی ما ، مرد جنگه


برای هر که شادی را بخواهد


تموم زندگی ، یک جا قشنگه

 

شعر ورامین/ابوالقاسم کریمی

 

 

ورامین را کم آبی کرده خسته

 

 بیابان ظرف آبش را شکسته

 

 هوای سرد و خشک فصل پاییز

 

به دوش خاکی شهرم نشسته

 

شعر کوچه های عاشقی/ابوالقاسم کریمی

 

گذشته حال و فردا را به هم ریخت

 

زمین را یک زن زیبا به هم ریخت

سکوت کوچه های عاشقی را

لب جادویی حوا به هم ریخت

.......................................

ابوالقاسم کریمی فرزندزمین

 

شعر دنیای شبناک/ابوالقاسم کریمی

 چه سخته زندگی در پنجه ی خاک

درون خونه ای پر کرم و نمناک

ولی (ریشه میدونه) قدر خود را

نمی ترسه از این دنیای شبناک

---------------------------------------

ابوالقاسم کریمی فرزندزمین

 

شعر بلای غم/ابوالقاسم کریمی

 

 

بلای غم به جان کشور افتاد

بنای شادی از ریشه بر افتاد

هوای سرد و خشک فصل پاییز

به دوش مردم روشنگر افتاد

.....................................

ابوالقاسم کریمی فرزندزمین

شعر پنجه ی زندان درد/ابوالقاسم کریمی

 زمین ، در پنجه ی زندان درد است

 

زمان ، آغاز تاریک نبرد است

دلت را خوش نکن به ابر و باران

درخت آرزو بی حال و زرد است

.........................................

ابوالقاسم کریمی فرزندزمین

 

 

گرد آوری بهترین اشعار و ابیاتی که خوانده ام/بخش سوم/صائب تبریزی3

 .
.
.
.
64
سر به هم آورده دیدم برگ‌های غنچه را

 

اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد
65
دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر

وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد
66
ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی

که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد
67
دلیل راحت ملک عدم همین کافی است

که هر که رفت به آن راه، برنمی‌گردد
68
نمی‌گردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن

چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد
69
بزرگ اوست که بر خاک همچو سایهٔ ابر

چنان رود که دل مور را نیازارد
70
ای کارساز خلق به فریاد من برس

زان پیشتر که کار من از کار بگذرد
71
دولت سنگدلان زود بسر می‌آید

سیل از سینه کهسار به سرعت گذرد
72
تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است

عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد
73
مصیبت دگرست این که مرده دل را

چو مرده تن خاکی به گور نتوان کرد
74
درین دو هفته که ما برقرار خود بودیم

هزار دولت ناپایدار رفت به گرد
75
من که روزی از دل خود می‌خورم در آتشم

وای بر آنکس که نعمتهای الوان می‌خورد
76
ای که چون غنچه به شیرازهٔ خود می‌بالی

باش تا سلسله جنبان خزان برخیزد
77
گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد

کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمی‌خیزد
78
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند

به من خسته بجز چشم پریدن نرسد
79
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب

تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
80
شکست شیشهٔ دل را مگو صدایی نیست

که این صدا به قیامت بلند خواهد شد
81
از جوانی نیست غیر از آه حسرت در دلم

نقش پایی چند ازان طاوس زرین بال ماند
82
از پشیمانی سخن در عهد پیری می‌زنم

لب به دندان می‌گزم اکنون که دندانم نماند
83
ز رفتن دگران خوشدلی، ازین غافل

که موجها همه با یکدیگر هم آغوشند
84
قامت خم , مانع عمر سبک رفتار نیست

سیل از رفتن نمی‌ماند اگر پل بشکند
85
تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است

می‌زند بر هم جهان را، هر که یک دل بشکند
86
غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را

دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند
87
بریز بار تعلق که شاخه‌های درخت

نمی‌شوند سبکبار تا ثمر ندهند
88
چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان

روشندلان به یک دو نفس پیر می‌شوند
89
عمر مردم همه در پردهٔ حیرانی رفت

عالم خاک کم از عالم تصویر نبود
90
شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست

بی تکلف، حیلهٔ پرویز نامردانه بود
91
گر گلوگیر نمی‌شد غم نان مردم را

همه روی زمین یک لب خندان می‌بود
92
سراب، تشنه‌لبان را کند بیابان مرگ

خوشا دلی که به دنبال آرزو نرود
93
در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است

ریشه در دل می‌کند خاری که در پا می‌رود
94
هیچ کس عقده‌ای از کار جهان باز نکرد

هر که آمد گرهی چند برین کار افزود
95
به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند

که زندگانی من صرف خورد و خواب شود
96
سیل دریا دیده هرگز بر نمی‌گردد به جوی

نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
97
بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست
کیست لبهای ترا بیندو طامع نشود
این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا
ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود
98
به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است

پر شکسته خس و خار آشیانه شود
99
چندان که در کتاب جهان می‌کنم نظر
یک حرف بیش نیست که تکرار می‌شود
دور نشاط زود به انجام می‌رسد
می چون دو سال عمر کند، پیر می‌شود
100
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان

بخت سیاه اهل هنر سبز می‌شود

_خیلی زیبا_
101
نتوان به آه , لشکر غم را شکست داد

این ابر از نسیم پریشان نمی‌شود
102
رتبهٔ زمزمهٔ عشق ندارد زاهد

بگذارید که آوازه جنت شنود
103
مرا ز روز قیامت غمی که هست این است

که روی مردم عالم دو بار باید دید
104
از قید فلک بر زده دامن بگریزید
چون برق، ازین سوخته خرمن بگریزید
ماتمکدهٔ خاک ،سزاوار وطن نیست
چون سیل، ازین دشت به شیون بگریزید
105
میدان تیغ بازی برق است روزگار

بیچاره دانه‌ای که سر از خاک برکشید
106
زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است

تا نگردی مست، این بار گران نتوان کشید
.
.
.
.
گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین)
سه شنبه 25 دی 1397

گرد آوری بهترین اشعار و ابیاتی که خوانده ام/بخش سوم/صائب تبریزی4

 139
دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند

 

ما ز یاد همنشینان در مقابل می‌رویم
138
نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام

از حق گذشته‌ایم و به باطل نمی‌رسیم
137
آسودگی کنج قفس کرد تلافی

یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم
136
حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان

می‌توان دانست از دستی که بر هم سوده‌ایم
135
هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ

می نام کرده‌ایم و به ساغر فکنده‌ایم
134
دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم

خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا مانده‌ایم
133
نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید

تخم خشکی در زمین انتظار افشانده‌ایم
132
نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک

ما درین غمکده یارب به چه کار آمده‌ایم؟
131
باور که می‌کند، که درین بحر چون حباب

سر داده‌ایم و زندگی از سر گرفته‌ایم
130
فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم

که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
129
شود جهان لب پرخنده‌ای، اگر مردم

کنند دست یکی در گره گشایی هم
128
زنده می‌سوزد برای مرده در هندوستان

دل نمی‌سوزد درین کشور عزیزان را به هم
127
دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست

از تهی کردن دل می‌شود افزون، چه کنم؟
126
چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟

دلم نمی اید این صفحه را سیاه کنم
125
گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش

پیش که روم من که ز عالم گله دارم؟
124
از جور روزگار ندارم شکایتی

این گرگ را به قیمت یوسف خریده‌ام
123
مرد مصاف در همه جا یافت می‌شود

در هیچ عرصه مرد تحمل ندیده‌ام
122
بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا

که من این بار به امید تو برداشته‌ام
121
حاصل این مزرع ویران بجز تشویش نیست

از خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار
120
نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست

وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار
119
جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست

موج دریادیده در ساحل نمی‌گیرد قرار
118
بغیر عشق که از کار برده دست و دلم

نمی‌رود دل و دستم به هیچ کاردگر
117
فرصت نمی‌دهد که بشویم ز دیده خواب

از بس که تند می‌گذرد جویبار عمر
116
روزی که آه من به هواداری تو خاست

در خواب ناز بود نسیم سحر هنوز
115
در دیار ما که جان از بهر مردن می‌دهند

آرزوی عمر جاویدان ندارد هیچ کس
نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت
114

هر طفل نی سوار کند تازیانه‌اش
113
بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود

آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش
112
ای که می‌جویی گشاد کار خود از آسمان

آسمان از ما بود سرگشته‌تر در کار خویش
111
صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد

آب در روغن چو باشد، می‌کند شیون چراغ
107
گر چه افسانه بود باعث شیرینی خواب

خواب ما سوخت ز شیرینی افسانهٔ عشق
108
همچنان در جستجوی رزق خود سرگشته‌ام

گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ
109
هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست

هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام
110

 

 

انتخاب و گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین)

5شنبه 27 دی 1397

کتاب پی دی اف/گرد آوری ابیات ناب از اشعار حافظ/ابوالقاسم کریمی

 برای دانلود یکی از  لینک های زیر را کلیک کنید

 

 

 

 پرشین گیگ

http://cdn.persiangig.com/preview/YJqvjv6pwv/گرد_آوری_ابیات_ناب_از_اشعار_حافظ

گوگل درایو

https://drive.google.com/file/d/1EM-j-069ZT0Fe8ZE_YaAFfIZz5Xew0w8/view?usp=sharing

 
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد